وب لاگ شخصی محمد ناصری

پس از مدت ها فکر کردم بازگشت به فضای مجازی شاید بتواند راهی باشد برای تاثیر بیش تر بر محیط پیرامونم.


چند روزی است که نماز ظهر و عصر یک دبستان رو نزدیکی مدرسه قبول کردم. دخترانه. می خواهم قبل از رسیدن به سن تکلیف براشون مباحث عقاید رو به زبان بچه گانه مطرح کنم. امیدوارم خوب و مقبول از آب درآد. البته قبل از اون باید وضو گرفتن با نصف لیوان آب رو بهشون یاد بدم تا سرمای هوا برای وضو گرفتن اذیتشون نکنه و بعد از اون یک دوره کوتاه نماز جماعت رو یاد بدم بهشون.

امام زمان، خودت کمک کن.

بعد مدت ها مطلبی در خور انتشار دیدم.

خواستم کسی را از خواندنش محروم نکرده باشم.

***

دلت آرام نمی‌گیرد. احساس امنیت نمی‌کنی! توی قلبت غوغایی برپاست. سرت را هر طرف می‌چرخانی چشمانی را می‌بینی که نگاهت می‌کنند، آدم‌هایی که در حال گفت‌وگو درباره تو هستند. یکهو احساس نا امنی می‌کنی و اطمینان خاطرت از بین می‌رود. درست مثل پروانه‌ای که پیله‌اش را باز کرده‌اند، مثل کودکی که پتویش را کنار زده‌اند، دوست داری خودت را جمع‌تر و جمع‌تر کنی. دوست داری زانوهایت را توی بغلت بگیری و دستانت را دورش حلقه بزنی! دوست داری خودت را قایم کنی از دنیای آدم‌ها و از شلوغی رابطه‌ها. آن قدر دایره ارتباطات‌مان گسترده شده که حواس‌مان نبوده چه گفته‌ایم، چگونه خندیده‌ایم، چه شنیده‌ایم، با چه کسانی زیر یک سقف گفت‌وگو کرده‌ایم، رابطه‌هایمان آن قدر جهانی شده است که حواس‌مان به حریم‌مان و به حرمت‌هایمان نبوده است... حواس‌مان نبوده که زندگی‌مان از همین رابطه‌ها اثر می‌گیرد! ماه رمضانی دل‌مان می‌خواست درباره چیزهایی که روی زندگی پاک‌مان اثر می‌گذارد بنویسیم، درباره عواملی که رزق‌مان را می‌برد و برکت زندگی‌مان را کم می‌کند ، درباره چیزهایی که حواس‌مان به آن نیست، درباره رابطه زن و مرد. موضوعی که همیشه سرو صداهای بسیاری داشته است.

 

این که قصد داشته باشیم کسی را در یک محیطی همچون فیسبوک امر به معروف یا نهی از منکر بکنیم مثل این است که بخواهیم کسی را در یک کاباره به یاد خدا بیاندازیم.

البته من خودم قبلا نظرم چیز دیگری بود.
ولی نباید هیچ جایی را به اردوگاه دشمن واگذار کنیم و می دانم که این نظر پر از اشکال است و شاید کسی بیاید و نظریه را کلا رد کند؛ آن وقت من هم به او کمک می کنم تا یک کار درست و حسابی انجام دهیم.

پ.ن: این نتیجه گیری به دی اکتیویت شدن اکانتم در فیسبوک منتهی شد.

1- شاید از مهم تریم اتفاقاتی که در این ماه برایم افتاد و خودم هم حتی فکرش را نمی کردم، ماندنم در مشهد برای ادامه تحصیل در حوزه بود. البته این اتفاق آن قدر سریع نبود که منجر به تصمیم شتاب زده شود. و من برای اینکه هنوز لیاقت در کنار هشتمین خورشید بودن را دارم خوش حالم.

2- دوره تثبیتی مدرسه حضرت مهدی (عجل الله فرجه) هم که تقریبا پانزده روز می شد به پایان رسید و حال باید آماده امتحانات تثبیتی باشیم.
3- از خیر ریکاوری هارد لپ تاپ گذشتم و ویندوز هشتی1 که مدت ها گوشه اتاق خاک می خورد را رویش نصب کردم.
4- در آخرین لحظات این ماه هم یکی از دوستان خبر موافقت خانواده اش با قم رفتنش را از قم داد.

1- هر سال اطرافیانمان دغدغه این را دارند که چگونه می توان از پس یک ماه روزه داری بر بیایند و هر سال هم با همین دغدغه رمضان را به پایان می برند.

2- باید سعی کنم رابطه ام را با هم سایه معصوممان صمیمی تر کنم.

1- متاسفانه این شبکه های مجازی علی الخصوص فیسبوک که خیلی پر رنگ هم ظاهر شده طوری خودشون رو جلوه میدن که مخاطب نقاط ضعف و یا حتی منفی اونا رو نتونه تشخیص بده. یکی از اون ایرادا همینه که فرد می تونه ساعت ها با اون سرگرم باشه و حتی یک مطلب تکراری هم نبینه ولی اینکه تو این مدت چقدر به رابطه اش با خونواده و سلامتی جسمانی خودش صدمه زده اصلا براش مهم نباشه.

2- جدیدا برای برادرم یک اکانت فیسبوک ساختم و امیدوارم که بعدها به خاطرش تاسف نخورم.
3- دیگه کم کم باید برای مهمونی حاضر بشیم. یک ماه قراره مهمون بهترین میزبان باشیم. چه خوبه که حداقل توی اون یک ماه حرمت صاحب خونه رو داشته باشیم.
4- تقریبا همین شب و روزا بود که طی یک اتفاق کاملا غیر مترقبه هارد لپ تاپم فرمت شد. حالا باید دنبال یک جای مطمئن باشم تا اطلاعاتشو برام برگردونه. البته کلی با خودم کلنجار رفتم با خودمو قانع کنم که اطلاعات هاردم ارزش بازگشت و ریکاوری رو داره.

1- همین که در هم سایه گی علی ابن موسی (علیه السلام) نفس می کشیم خودش لطف دیگری دارد، چه رسد به این که گوشه چشمی هم به ما نظر کند.

2- کارهای انصراف از دانش گاه را هم در روزهای آخر ماه به پایان رساندم تا بیش تر از این مزاحم خیامی ها نباشم.

3- درباره انتخاب مدرسه هم تقریبا به یک جمع بندی قطعی رسیدم؛ قم.

"وَ یُثیرُوا لَهُم دَفائِن العُقول1"

در روایات ما وارد شده است که وقتی ولیّ عصر ظهور می کند، زنی در خانه می نشیند و قرآن را باز می کند و از متن قرآن حقایق دین را استخراج می کند و می فهمد. یعنی چه؟ یعنی آنقدر سطح فرهنگ اسلامی و دینی بالا می رود که همه افراد انسان و همه افراد جامعه و زنانی که در میدان اجتماع هم بر فرض شرکت نمی کنندو در خانه می نشینند، آن ها هم می توانند فقیه باشند، دین شناس باشند.2




1- نهج البلاغه، خطبه 1
2- انسان 250 ساله، ص 339

همین که بی ملاحظه تمام منیّتم را پای مال می کنی

برایم عزیزتر می شوی!

بعضیا هستن که روی زمین همه می شناسنشون

ولی تو آسمونا کسی نمی شناسشون، تا حالا یه بار هم اسمشون رو نشنیدن

بعضیا هم هستن که روی زمین خیلی غریبن، کسی به فکرشون نیست، اصلا انگار نه انگار اینا هم هستن

ولی تو آسمونا خیلی خوب می شناسنشون، همیشه ذکر خیرشون هست

اینا همونایی هستن که تا وقتی هستن کسی ازشون خبری نداره ولی وقتی می رن همه می فهمن که چه کسی رو از دست دادن




به بهانه ارتحال آیت الله زنجانی رضوان الله تعالی علیه

فلانی! سلام

دیریست که دیگر از تو ندارم خبری. حالت چطور است؟

با هوای بهار می سازی یا هنوز هم خاطر خواه پاییزی؟

یادت می آید روزهای اول آشنایی را؟ آن روزها هنوز این قدر فاصله نیفتاده بود بینمان. هنوز نمی دانستم که این قدر سریع رنگ می بازد آرمان هایت. چه بد تا کرد زمانه با تو! ولی نه، این اسمش رسم زمانه نیست؛ به قول آن خواننده نامطلوب "اسمشو تقدیر نذار!" ولی مطمئن باش که بر من هم کم تر از تو سخت نگذشته، نمی دانم تو را چه شد که این قدر سریع کمر خم کردی در برابر سختی ها.

راستی هنوز هم قلمت را روی برگه های دفترت می چکانی؟ هنوز هم می نویسی از تلخی های جامعه؟

هنوز هم غرق می شوی در دود سیگارهایت؟ هنوز هم نفست تنگ می شود از پس هر نخ؟ قول بده در هر کامی که از سیگارهای لعنتی ات می گیری به خودت بگویی که "بدون این کام هم می شد زنده گی کرد".

چه خبر از سکس های پنهانیت؟ هنوز هم فکر می کنی که دنبال شرایط مطلوب نیستی غافل از اینکه این خودش شرایط مطلوب است؟

هنوز هم طعم مشروب را به خاطر داری؟ هیچ به یاد من بودی در میان پیک هایت؟

فلانی! حواست هست که داری کجا می روی؟ تو را به همان خدایی که به او اعتقادی نداری برگرد و نگاهی هر چند کوتاه به پشت سرت بینداز. هنوز هم هستند کسانی که چشم به راه بازگشت تو نشسته اند.

بهترین اتفاقی که در اولین روزهای فروردین برایم افتاد، حذف قانون مسخره عدم پذیرش دانش جو در حوزه مشهد بود.

یک جایی خوانده بودم که: "تو وظیفه خودت را انجام بده؛ خدا به موقعش نقشش را بازی می کند."

چه ساده انگارانه خیال می کنم

می توانم نبودنت را با بودن هایم پر کنم


نمی دانم چرا

دلم هوای شلمچه کرده

کسانی که به پروردگارشان کافر شده اند، اعمالشان در مَثَل به خاکستری می ماند که در روزی طوفانی تندبادی بر آن بوزد که بر اندکی هم از آن چه فراهم آورده اند دست نمی توانند یافت.




ابراهیم (14): 18

یکی از ویژگی های مهم فرهنگ لیبرالیستی را تمایز میان قلمرو عمومی و خصوصی زندگی تشکیل می دهد. بر مبنای این تمایز، یک جدایی کامل میان قلمرو عمومی و خصوصی زندگی وجود دارد: قلمرو عمومی زندگی توسط قواعد اجتماعی به وجود می آید و تابع اقتدار سیاسی است. در قلمرو خصوصی زندگی، مردم از این آزادی بهره مند هستند که به میل خود رفتار کنند. مزیت بزرگ این تمایز از منظر یک لیبرال این است که با محدود کردن قدرت دولت به لحاظ دخالت در امور شخصی یا خصوصی، آزادی فرد را تضمین می نماید. اما ضمنا آثار و عوارض مهمی برای دین دارد، زیرا آن را به زندگی خصوصی محدود می کند و اجازه می دهد که زندگی اجتماعی بر یک مبنای دقیقا غیر دینی سامان یابد.




هیوود، درآمدی بر ایدئولوژی های سیاسی، ص 504

نظریه داروین نمی تواند تبیین کاملی از وجود نظام غایی در جهان ارائه دهد؛ بلکه تنها بیانگر این است که چگونه برخی موجودات - یعنی موجودات زنده پیچیده تر – از برخی دیگر - یعنی موجودات زنده ساده تر – حاصل شده اند و درباره منشاء ساده ترین موجودات چیزی نمی گوید. بنابر این، به تنهایی نمی تواند بر جای تبیین توحیدی بنشیند.

روان شناس برجسته مغرب زمین، کارل گوستاویونگ (1875-1961) می گوید:

در میان همه بیمارانم که در نیمه زندگی خود بودند، یعنی بالای سی و پنج سال، حتی یکی وجود نداشت که مشکل او پس از نومیدی از همه وسایل دیگر، یافتن چشم اندازی دینی به زندگی نبوده باشد، با اطمینان می توان گفت که هر یک از انان بیمار شده بودند، زیرا چیزی را از دست داده بودند که ادیان زنده هر عصر به پیروان خود آموخته بودند و هیچ یک از آنان تا  هنگامی که دیدگاه دینی خود را از نو باز نیافتند، واقعا شفا پیدا نکردند.




جان مک کویری، تفکر دینی در قرن بیستم، مترجمان: عباس شیخ شعاعی، محمد محمدرضایی، ص 222

ماکس شلر می گوید:

لا ادری گری دینی، یک واقعیت روانشناختی نیست؛ بلکه گونه ای خود فریبی است. این قانونی بنیادی است که هر روح متناهی یا به خدا اعتقاد دارد و یا به بت. این بت ها، بسیار گوناگونند. آنها که بی اعتقادند، چه بسا دولت، زن، هنر یا علم و یا هر چیز دیگری را همچون خدا تلقی می کنند. شلر می افزاید که این بی اعتقادی به خدا و اعتقاد به بت است که نیازمند تبیین است، نه اعتقاد به خدا که ذاتی و فطری است. این وضع را گاه با غریزه جنسی و تبعات سرکوب آن مقایسه می کنند. اگر غریزه جنسی، راه طبیعی ارضای خود را پیدا نکند، کارایی اش را از دست نمی دهد؛ بلکه به مجاری دیگر روی می آورد و کم تر لذت بخش می شود. می گویند: پرستش سازمان ها و خدایان انسانی، شبیه همین پدیده غیر طبیعی است.




پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، مترجمان: علیرضا جمالی نصب، محمد محمدرضایی، ص 131

پل ادواردز در دایرة المعارف فلسفی خود در مقاله "برهان اجماع عام بر وجود خدا" تعبیری از هاج نقل می کند:

همه قوا و احساس های ذهنی و بدنی ما، متعلقات مناسب به خود را دارند. وجود این قوا، وجود آن متعلقات را ایجاب می کند. بنابر این چشم با این ساختار فعلی اش ایجاب می کند که نوری باشد که دیده شود و گوش بدون وجود صوت و صدا قابل تبیین نخواهد بود. به همین روش، احساس و میل مذهبی ما وجود خدا را ایجاب می کند.




پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، مترجمان: علیرضا جمالی نصب، محمد محمدرضایی، ص 113

و باز هم همان قصه خسته کننده و دردناک قدیمی تکرار می شود. یک نفر یک عمل اشتباه را انجام می دهد و ملت غیور ما احساساتی می شوند و هر کدام قضاوتی می کنند بی آنکه نتیجه ای بگیرند. بی آنکه از خودشان سوال کنند که چرا چنین اتفاقی افتاد؟ بی آنکه بدانند هر حرکتی برخواسته از تفکری است و شکل گیری تفکر افراد امری تدریجی است و نه دفعی؛ دقیقا به همین دلیل هم تغییر آن امری است تدریجی و زمان بر. پس چه ساده انگارند کسانی که می گویند اگر شاهین نجفی تغییر کند و توبه کند دیگر کاری با او نداریم.

چرا ما زمانی که شاهین می گفت: "مهدی تو که سنگ روی یخ کردی ما رو، این همه صدات می زنیم و دست ما رو، نمی گیری و نمی شنوی این دعا رو، مهدی تا کی صدا بزنیم خدا رو؟" این قدر عصبانی نشدیم؟ این ترانه دقیقا همان ترانه ای است که وقتی به عده ای ابله می گفتی فلانی مشکل دار است می گفت که: "نه! ترانه اش با موضوع امام زمان را مگر نشنیدی؟"

چرا آن زمانی که ترانه "شرّ اعظم" آمد ما اینقدر عصبانی نشدیم؟ مگر بد آموزی های ترانه "بعد از تو" کم بود؟ یا ترانه "وقتی خدا خوابه"؟ باور کنید این ها قبل از "نقی" خوانده شده اند! من نمی خواهم این جا به نقد ترانه های شاهین نجفی بنشینم اما اندکی تامل لازم است. اندکی صبر. وقت برای هیجانی شدن زیاد است.

1- مسئله ورود به حوزه حسابی ذهنم را مشغول کرده. انتخاب هایی که در مشهد دارم محدودند، چرا که تنها دو – سه مدرسه هستند که از دانش جویان پذیرش دارند. اما انتخاب هایی که باید در مورد قم داشته باشم هم زیادند و هم سخت. کتاب هایی را که باید برای آزمون های مشهد و قم بخوانم هم خودشان کلی وقت گیرند.

2- دید و بازدید نوروزی هم چون سال های گذشته طی شد. هفته اول را ما در خانه می مانیم تا سایر اقوام به دیدار پدر و مادرم - که بزرگ تر فامیل هستند - بیایند و باقی را ما نیز به میهمانی می رویم.

3- دانشگاه را هم که با اساتید صحبت کردم و دیگر نه کلاسی شرکت می کنم و نه پروژه ای تحویل می دهم و نه امتحانی. اگر همه چیز باب میلم پیش برود باید اواخر اردی بهشت انصراف بدهم. برای اینکه در خانه کسی متوجه تغییر در برنامه هایم نشود مجبورم از صبح تا عصر را در کتابخانه سر کنم. اما این خودش یک توفیق اجباری است تا بتوانم کتاب های آزمون را مرور کنم.

4- شیخ مهدی شاندیزی هم جلسات هفتگی را دوباره راه انداخته تا بهانه ای برای خلوت هامان داشته باشیم و البته مکانی.

اینجا ایرانِ قرن 21 است!       

اینجا صدای آهنگهای پاپ لس آنجلسی و غرب زده آن قدر بلند است که فریادهای «حاج مهدی باکری»

به گوش نمی رسد!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

همت را با اتوبان همت می شناسند!!!

اینجا نام شهید را برای اینکه بچه ها خشونت طلب و جنگ طلب بار نیایند 

از کوچه ها برداشته و نام نگین و جاوید می گذارند...

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا بر دیوارهای شهر روی عکس شهید، پوستر تبلیغاتی می چسبانند!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا ستارگان درخشان هالیوود آنقدر زیاد شده اند که دیگر کسی ستارگان پرفروغ کربلای ایران را نمی بیند!

اینجا ایرانی . . .

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا دیگر شهدا زنده نیستند و در پیچ و خم های عصر ارتباطات، به خاک سپرده شده اند!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا دیگر کسی نمی خواهد گمنام بماند، همه به دنبال کسب نام هستند!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا جانبازان موجی را از اجتماع دور نگه می دارند تا آسیبی به افکار عمومی نرسانند!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا خرمشهر دیگر خونین شهر نیست، خرمشهر دیگر 36 میلیون جمعیت ندارد!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا کسی نمی داند، مهدی باکری در وصیت نامه خود از خدا خواسته بود جسدش برنگردد 
و تکه ای از زمین را اشغال نکند!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا دشمن در خانه های ماست، دیگر کسی حاضر به نبرد با دشمن نیست!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا کسی نمی خواهد با صدای الله اکبر، لرزه بر تن دشمن بیاندازد!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا در پناه میز هستیم، دیگر کسی پشت خاکریز پناه نمی گیرد!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا جانباز شیمیایی، به خاطر نداشتن پول، در بیمارستان پذیرش نمی شود و شهد شهادت می نوشد!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا کسی نمی داند، شب عملیات خیبر حاج مهدی باکری، برادرش حمید باکری را جاگذاشت و رفت!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا کسی نمی داند، مهدی زین الدین، رتبه چهار کنکور سراسری را داشت!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا کسی نمی داند، تکه های پیکر شهیدی را درون گونی برای خانواده اش فرستاده بودند!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا روسری ها هر روز کوچکتر می شود و مانتو ها هر روز کوتاهتر و تنگتر!

اینجا ایران قرن 21 است!!!

اینجا دخترها پسر شده اند، پسرها دختر شده اند، مردان بی غیرت شده اند، زنان بی حجاب شده اند!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا دیگر کسی، احترامی برای چفیه شهدا قایل نیست!

اینجا ایران قرن 21 است!

اینجا دعای عهد را فراموش کرده ایم، زمان ندبه و سمات را گم کرده ایم!

اینجا ایران قرن 21 است!

اینجا برای زیبا سازی شهرها، میلیونها هزینه می شود!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!

اینجا در هر کجای این سرزمین خونین اسلامی، حقیقت به مسلخ مصلحت می رود!

اینجا ایرانِ قرن 21 است!!!


حرف آخرم
جوانان نسل سومی،
ادامه دهنده جوانان نسل اول 
بسم الله...



با تشکر از سعیده خالقی

اسمت را اولین نفر در لیست مخاطبینم ذخیره کردم

تا گاهی اشتباهی هم که شده

به تو زنگ بزنم

پرده اول:

صدای کوبیدن در

زنی که هراسان به سمت در می دود


پرده دوم:

آتش

دود

لگد محکمی بر در

صدای فریاد یک زن


پرده سوم:

بستر گلگون

کودکانی گِرد بستر نشسته اند

صدای هق هق کودکانه

پدری که یک زانو را زیر سر هم سرش گذاشته و زانوی دیگر بر بغل گرفته

قطع شدن نفس نفس زدن های مادر

شیون کودکان


پرده چهارم:
کودکانی که هر یک گوشه ای گریه سر داده اند
لرزیدن آرام شانه های یک مرد در کنج حیاط

I can't be sure God doesn't exist

"من مطمئن نیستم که خدایی وجود نداره"1


همه ما به یک بازنگری کلی در اعتقاداتمون نیاز داریم. فرقی هم نمی کنه که کی باشیم. حتی مشهورترین آتئیست.




1- ریچارد داوکینز (Richard dawkins)

شبیه خون زخم های فاطمه

اشک علی بند نمی آد

مکه برای شما، فکه برای من، بالی نمی خواهم

این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند




شهید سید مرتضی آوینی

چه خوب وسیله ایست این تلفن

در هر ساعت از شبانه روز که نگرانت شوم در دسترس هستی

هر گاه هوای طنین صدایت به سرم افتد خود را از آن بی نصیب نمی گذارم

در دورترین نقطه زمین هم که باشی باز هم در لحطه ای تو را به آغوش خود می آورم

صدایت شب ها لالایی ام شده


چند روزیست جواب تماس هایم را نمی دهی

چند روزیست غصه گلوگیرم شده

چند روزیست سرمای اتاق را بیش تر حس می کنم

چند روزیست دورترین فاصله ای که رفته ام داروخانه سر کوچه بوده

چند روزیست با قرص ها صمیمی تر شده ام

چند روزیست پاکت های سیگارم زود تمام می شوند

چند روزیست ...

چه بد وسیله ایست این تلفن

رمضان

چقدر دلم برایت تنگ شده

این همان من هستم

من

منی که سرشار از نبودن است

منی که لبریز از قهر است

منی که خواسته هایش را نمی خواهد

منی که تمام دارایی اش نداشته هایش هستند

منی که بزرگ شده تا طعم کوچک شدن را بچشد

منی که تمام هستی اش را با نیستی طاق زده

منی که ساعت هایش مثل روز و روزهایش مثل هفته و هفته هایش همچون ماه و ماه هایش چون سال می گذرد

منی که هوس هایش را خورده و لذت هایشان را غی کرده

این منم

نفرت انگیز ترین من دوست داشتنی

منی که خسته از چند سال بی هوده گی هوای رفتن دارد

هوای پر زدن

پریدن

و

بر نگشتن

بزرگی را گفتند تمام قرآن را در کلمه ای خلاصه کن

فرمود: تعالوا


پ.ن: "تعالوا" در لغت به معنی "بیایید"،"بیایید به سمت بالا" می باشد./"علو"، "اعلی"، "عالی"، "تعال" کلمات متجانس می باشند.

همه ی جوان ها بالاخره یک روز عاشق می شوند ولی همه ی زندگی به همان عشق اول ختم نمی شود . معمولا آدم با عشق اولش ازدواج نمی کند ، حتی گاهی با او حرف هم نمی زند ، اما احساس قشنگی است که همیشه خاطرات آدم را شیرین می کند.




چهل سالگی/ ناهید طباطبایی

مس های شما که چیزی نیست

او

دل من که از سنگ بود را طلا کرد


مس های شما که چیزی نیست

یک وقت نکنه با یک ظاهر فریبنده بیان تا بیخ گوشمون و وقتی به خودمون بیایم که دیگه خیلی دیر شده باشه!

ای پادشه خوبان

داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد

وقت است که باز آیی

یا حضرت باران!

آزادی ام را نذر تو کرده ام

تو را به خدا

بیا!

آخر بچه ی کربلای پنج را چه به فیفث اونیو1؟ خدایا من ارمیا معمر جمعی گردان 22 لشگر 10 سیدالشهدا توی خیابان پنجم نیویورک چه کار می کنم؟ وسط کربلای پنج و میان آن همه دود و دم، هیچ کس فکرش حتا به خیابان پل پنجم اهواز هم نمی رسید. چه رسد به خیابان پنجم نیویورک.




1- Fifth Avenue

بیوتن/رضا امیرخانی

تنها بنایی که اگر بلرزد، محکم‌تر می شود، دل است! دل آدمیزاد. باید مثل انار چلاندش، تا شیره‌اش در بیاید... حکما شیره‌اش هم مطبوع است...




من او/رضا امیرخانی

وقعدت بی اغلالی 1


خسته نیستم

ولی


خودت که خوب می بینی




1- دعای کمیل

علم می گوید ماهی به خاطر دور شدن از آب، به دلایل طبیعی، می میرد. اما هر کس یک بار بالا و پایین پربدن ماهی را دیده باشد، تصدیق می کند که ماهی از بی آبی به دلایل طبیعی نمی میرد. ماهی به خاطر آب خودش را می کشد!




ارمیا/رضا امیرخانی

این شب ها برای آمدنت

اتاق را

نه!

خانه را

نه!

دنیا را چراغانی می کنم

مرا نه سر نه سامان آفریده

پریشانم پریشان آفریده

پریشان خاطران رفتند در خاک

مرا از خاک ایشان آفریده

الیس الله بکاف عبده1


خدا از سر بنده اش هم زیادیه




1- زمر (39): 36

دنبال یک جا می گردم

یک جای امن برای مردن

Just Friend (فقط دوست) نوعی از رابطه بین دختر و پسر است. این رابطه مانند رابطه ی بین دو دختر یا دو پسر با یکدیگر است.

شاید معنی این نوع رابطه برای ما مفهوم نباشد چون در جامعه ایرانی یا جوامعی با فرهنگ مشابه، رابطه بین دختر و پسر تنها یک نوع است و همان دوست دختر و دوست پسر می باشد. اما در کشورهایی که با فرهنگ غربی خو گرفته اند نوع دومی از رابطه نیز وجود دارد که در این نوع رابطه، دختر و پسر اعمال یک دوست دختر و دوست پسر (همچون هم خوابی یا روابط عاطفی بسیار نزدیک) را انجام نمی دهند و دقیقا همانند یک هم جنس با یکدیگر رفتار می کنند.

رابطه دوست دختر و دوست پسری در جوامع با فرهنگ غیر، در واقع یک مدل مینیاتوری از رابطه یک زوج است و اغلب نیز به ازدواج یا همان رابطه رسمی طرفین می انجامد. در این نوع رابطه اگر یکی از طرفین در حالی که هنوز به رابطه خودش پایان نداده باشد با کس دیگری دوست (Friend) شود به عنوان یک هرزه (چه روحی و چه جسمی) شناخته می شود. اما این رابطه بسیار سست است و تنها با توافق یکی از طرفین قابل پایان یافتن است.

در جوامعی که فرهنگ ایرانی یا مشابه آن را دارند رابطه دوست دختر و دوست پسری تلفیقی از هر دو نوع رابطه است، چرا که طرفین در حین رابطه با یکدیگر می توانند با شخص دیگری نیز رابطه برقرار کنند (هم چون Just Friend) و از طرفی نیز رابطه بین دو نفر گاهی همچون رابطه یک زوج (همچون هم خوابی یا روابط عاطفی بسیار نزدیک) می شود(هم چون Friend). این رابطه در این کشورها اکثرا به جدایی می انجامد چرا که تنها از روی غریضه و برای ارضای شهوات شکل گرفته است و پس از آن اغلب جنس مونث دچار نا امیدی و سرشکستگی می شود چرا که احساس می کند مورد سو استفاده قرار گرفته است.

در یک نتیجه گیری کلی می توان گفت که رابطه بین دو جنس مخالف در کشورهایی با فرهنگ غربی (دو نوع رابطه) از کشورهایی با فرهنگ ایرانی و مشابه (یک نوع رابطه) بهتر است.

شایان ذکر است که این مکتوب به معنای تایید هیچ یک از این روابط نیست چرا که تنها یک مقایسه بوده و نتیجه گیری پایانی نیز انتخابی بین بد و بدتر می باشد.

گاهی سرگرمی هامان گران تمام می شود

یعنی بیشتر اوقات



حالا که فکر می کنم همیشه سرگرمی هامان برایمان گران تمام می شود

یا ایّها الّذین امنوا

حواستون باشه

اون دنیا History تون رو هم چک می کنن

و اما تو

مطمئن باش که دیگر خام این چرب زبانی هایت نمی شوم

و دیگر گول ادا و اطوار های دخترانه ات را نمی خورم

و انتظار نداشته باش مثل گذشته اسمت در لیست مخاطبینم خود نمایی کند

حتی پیامک هایت را نا خوانده پاک می کنم

خوب می دانم که این گونه زیاد دوام نمی آورم

پس

اگر از سر خاکم گذشتی

فاتحه خواندن را فراموش کن

همان گونه که من تو را ...

چند روزی که مشهد نبودم کم کم داشت یادم می رفت چهره نزدیکان

اما در تنهایی هایم دلم برای همان چهره های مبهم تنگ می شد

و بغض ...

آمریکا به وضوح نیازمند یک دوره بازنگری فلسفی و انتقاد از فرهنگ خودی است. آمریکا باید به درستی این واقعیت را بپذیرد که لذت طلبی همراه با نسبی گرایی، که راهنمای اصلی زندگی مردم شده است، هیچ گونه اصول ثابت اجتماعی را ارائه نمی دهد. باید بپذیرد جامعه ای که به هیچ یک از ویژگی های مطلق اعتقاد ندارد، بلکه در عوض رضایت فردی را هدف قرار می دهد، جامعه ای است که در معرض تهدید، فساد و زوال قرار دارد.




زیبیگینو برژنسکی/خارج از کنترل/(اطلاعات، تهران 1372) ص 129

اگه قرار باشه که ما بگیم: کجا پول میدن؛ ما بریم همونجا. سریع همه میگن: اوقاف و ...

شما باید دنبال جایی باشی که اگه تو اونجا نباشی، کس دیگه ای هم اونجا نیست.

شعری را آیت الله بهجت زیر لب زمزمه می کردند:


این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور
پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم
سالها منتظر سیصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید
به گمانم که بنانیست کنارش باشیم!

اندکی بیش تا پایان سال نمانده

خوب می دانم دلیل نیامدنت چیست


اگر منتظری تا من آدم شوم، باید بگویم که:

مهدی جان! من آدم بشو نیستم

من را اگز خودت دنبالت نکشانی به بی راهه می روم

همانگونه که تا به حال رفته ام


بنده ام، بند بنه بر گردنم

بکش!

من که روزم بدون گناه شب نمی شه

غلط می کنم از مهدیِ فاطمه (سلام الله علیها) چیزی بخوام!

برف وسط تابستون

گرمای زمستون

برف تو روزای آخر سال که دیگه هیچ کس فکرشو نمی کرد هوا سرد بشه

و هزارتا چیز دیگه که خیلی راحت از کنارشون رد می شیم


اینا همش یه نشونه است؛ منتها برای کسایی که فکر و خردی دارن

ای مردم از خدا بترسید؛ زیرا هیچکس عبث آفریده نشده, تا به سرگرمی و غفلت گذراند و مهمل رها نشده است تا بیهودگی کند.


امام علی (علیه السلام)

روزهای آخر سال
دوراهی سرنوشت ساز
جای پر رنگ یک سوال در ذهنم
نگرانی برای آینده
حواشی آزار دهنده